قوم و خویش خدا

آدمی می شناسم از دوزخ

خوف و تشویش دارد و من نه

بس که می ترسد از عذاب خدا

هول از آتیش دارد و من نه

دائمن ذکر گوید و  تسبیح

در کف خویش دارد و من نه

قلبی آکنده از خدا و سری

باطن اندیش دارد و من نه

بس عجول است در رکوع و سجود

گویی او جیش دارد و من نه

تا رسد ز آسمان به او الهام

دو سه تا دیش دارد و من نه

گوئیا با خدا بُود فامیل

او که این کیش دارد و من نه

بهر ماموریت ز بیت المال

هی سفر پیش دارد و من نه

توی هر شهر از بلاد فرنگ

قوم یا خویش دارد و من نه

برنگشته از انگلیس هنوز

سفر کیش دارد و من نه

بهر حج تمتع و عمره

کوپن و فیش دارد و من نه

زندگی تخته نرد اگر باشد

او دو تا شیش دارد و من نه

پانزده تا مغازه ، یک پاساژ

توی تجریش دارد و من نه

در دزاشیب باغ و در قلهک

خانه از خویش دارد و من نه

نوزده تا عیال ، صیغه و عقد

بی کم و بیش دارد و من نه

گر چه با گرگ ها بود دمخور

ظاهر میش دارد و من نه

دانی او این همه چرا دارد ؟

چون که او ریش دارد و من نه

——————————

میکروفن را بگیر از هالو

سخنش نیش دارد و من نه